نقش خانواده و دوستان در شکلدهی عادات شما بخش دوم
این متن بخش دوم از فصل نهم کتاب عادتهای اتمی نوشته جیمز کلیر است
من متوجه شدهام که اغلب رفتار اطرافیانم را بدون اینکه متوجه شوم تقلید میکنم.
در مکالمهها، ناخودآگاه همان حالت بدن فرد مقابلم را میگیرم.
در دوران دانشگاه، شروع کردم به صحبت کردن شبیه هماتاقیهایم. هنگام سفر به کشورهای دیگر،
بدون اینکه متوجه باشم، لهجه محلی را تقلید میکنم، حتی با اینکه خودم را از این کار منع میکنم.
به طور کلی، هرچه به کسی نزدیکتر باشیم، احتمال اینکه برخی از عادتهای او را تقلید کنیم بیشتر میشود.
یک مطالعه برجسته روی دوازده هزار نفر در مدت سی و دو سال نشان داد که **”احتمال چاق شدن فردی ۵۷ درصد افزایش مییابد اگر دوستش دچار چاقی شود.”**
البته این موضوع برعکس هم عمل میکند. مطالعه دیگری نشان داد که اگر یکی از افراد در یک رابطه وزن کم کند،
شریک او نیز در یکسوم مواقع وزن کم میکند. دوستان و خانواده ما نوعی فشار همتراز نامرئی ایجاد میکنند که ما را به سمت خودشان میکشد.
البته، فشار همتراز فقط زمانی بد است که شما تحت تأثیر افراد نامناسب قرار بگیرید.
وقتی فضانورد مایک مسیمینو دانشجوی تحصیلات تکمیلی در MIT بود، در یک کلاس کوچک رباتیک شرکت کرد.
از ده نفر حاضر در کلاس، چهار نفر فضانورد شدند. اگر هدف شما ورود به فضا بود، آن جمع بهترین فرهنگی بود که میتوانستید آرزو کنید.
به طور مشابه، مطالعهای نشان داد که هرچه ضریب هوشی بهترین دوست شما در سن یازده یا دوازده سالگی بالاتر باشد،
ضریب هوشی شما در سن پانزده سالگی بیشتر خواهد بود، حتی اگر تأثیر هوش طبیعی را کنترل کنیم.
ما ویژگیها و عادات اطرافیانمان را به خود جذب میکنیم.
یکی از مؤثرترین کارهایی که میتوانید برای ایجاد عادات بهتر انجام دهید این است که به فرهنگی بپیوندید
که در آن رفتار دلخواه شما، رفتار عادی محسوب میشود. عادتهای جدید وقتی ممکن به نظر میرسند که ببینید دیگران هر روز آنها را انجام میدهند.
اگر در میان افراد ورزشکار باشید، احتمالاً ورزش کردن برای شما به عادت رایج تبدیل میشود.
اگر در میان دوستداران موسیقی جاز باشید، احتمالاً این باور را پیدا میکنید که هر روز نواختن جاز طبیعی است.
فرهنگ شما انتظارتان از آنچه “عادی” است را تعیین میکند. خودتان را با افرادی احاطه کنید که عادتهایی دارند که شما میخواهید داشته باشید.
با هم رشد خواهید کرد.
برای جذابتر کردن عادات خود، میتوانید این استراتژی را یک قدم جلوتر ببرید:
به فرهنگی بپیوندید که (۱) رفتار دلخواه شما رفتار عادی باشد و (۲) شما قبلاً چیزی مشترک با آن گروه داشته باشید.
استیو کمب یک کارآفرین در نیویورک، شرکتی به نام *Nerd Fitness* را اداره میکند که
“به افراد نِرد، غریبه و خاص کمک میکند وزن کم کنند، قوی شوند و سالم شوند.”
مشتریان او شامل علاقهمندان به بازیهای ویدیویی، عاشقان فیلم و افراد عادی هستند که میخواهند بدنشان را بهبود دهند.
بسیاری از افراد در اولین تجربه رفتن به باشگاه یا تغییر رژیم غذایی خود احساس ناآرامی میکنند،
اما اگر شما از قبل در چیزی با سایر اعضای گروه شباهت داشته باشید—مثلاً علاقه مشترکتان به *جنگ ستارگان*—تغییر جذابتر میشود
چرا که به نظر میرسد این کار چیزی است که افراد مشابه شما از قبل انجام میدهند.
هیچ چیزی مانند تعلق به یک قبیله نمیتواند انگیزه را پایدار نگه دارد.
این تعلق، تلاش شخصی را به یک تلاش جمعی تبدیل میکند.
پیشتر، شما تنها بودید. هویت شما فردی بود: شما یک خواننده هستید، شما یک نوازنده هستید، شما یک ورزشکار هستید.
اما وقتی به یک باشگاه کتابخوانی، یک گروه موسیقی یا یک گروه دوچرخهسواری میپیوندید، هویت شما با افرادی که در اطرافتان هستند گره میخورد.
رشد و تغییر دیگر یک تلاش فردی نیست.
**ما خوانندهایم. ما نوازندهایم. ما دوچرخهسواریم.**
این هویت مشترک شروع به تقویت هویت فردی شما میکند.
این دلیل اهمیت باقی ماندن در یک گروه پس از دستیابی به یک هدف است.
این دوستی و اجتماع است که هویتی جدید را نهادینه میکند و به رفتارها کمک میکند تا در درازمدت پایدار بمانند.
تقلید از جمع
در دهه ۱۹۵۰، روانشناسی به نام *سولومون اش* مجموعهای از آزمایشها را انجام داد که امروزه در کلاسهای روانشناسی برای دانشجویان سراسر جهان تدریس میشود.
در ابتدای هر آزمایش، یک شرکتکننده وارد اتاق میشد و در کنار گروهی از غریبهها قرار میگرفت.
شرکتکننده نمیدانست که بقیه افراد حاضر در اتاق بازیگرانی بودند که محقق آنها را برای ارائه پاسخهای از پیش تعیینشده به سوالات خاص هدایت کرده بود.
به گروه دو کارت نشان داده میشد: یکی با یک خط و دیگری با چند خط مختلف.
هر فرد باید خطی را روی کارت دوم انتخاب میکرد که طول آن مشابه خط روی کارت اول بود. این یک کار بسیار ساده بود.
آزمایش همیشه به یک شکل آغاز میشد. در ابتدا، تعدادی از آزمایشها بهگونهای طراحی شده بود که همه بر روی خط درست توافق داشتند.
بعد از چند دور، به شرکتکنندهها آزمونی نشان داده میشد که به اندازه آزمونهای قبلی واضح بود، اما بازیگران حاضر در اتاق عمداً پاسخ نادرست میدادند.
برای مثال، ممکن بود به مقایسهای که در تصویر فرضی ارائه شده پاسخ «A» بدهند، در حالی که واضح بود خطوط کاملاً متفاوت بودند.
شرکتکننده اصلی که از فریبکاری خبر نداشت، فوراً سردرگم میشد.
چشمهایش باز میشدند، عصبی میخندید و واکنش دیگر شرکتکنندهها را دوباره بررسی میکرد.
اضطرابش با شنیدن پاسخهای مشابه از سوی دیگران بیشتر میشد.
به تدریج، شروع به شک کردن به دیدههای خود میکرد و در نهایت پاسخی میداد که میدانست اشتباه است.
اش این آزمایش را بارها و در شرایط مختلف تکرار کرد.
او متوجه شد که هرچه تعداد بازیگران بیشتر باشد، میزان تطابق شرکتکننده اصلی با گروه بیشتر میشود.
اگر تنها یک بازیگر در اتاق بود، تأثیری بر انتخاب فرد نداشت و او فرض میکرد با یک فرد سادهلوح روبهرو است.
اما با حضور دو بازیگر، تأثیر کمی مشاهده شد.
و هنگامی که تعداد بازیگران به سه یا چهار نفر و حتی هشت نفر افزایش یافت، شرکتکننده به احتمال بیشتری به شک افتاده و پاسخ گروه را میپذیرفت.
در پایان آزمایش، تقریباً ۷۵ درصد شرکتکنندگان با پاسخ گروه موافق بودند، حتی اگر واضحاً اشتباه بود.
هرگاه نمیدانیم چگونه رفتار کنیم، به گروه نگاه میکنیم تا رفتارمان را راهنمایی کند.
ما دائماً محیط اطرافمان را بررسی کرده و میپرسیم: «دیگران چه میکنند؟»
نظرات را در آمازون، یِلپ یا تریپادوایزر چک میکنیم زیرا میخواهیم عادات خرید، غذا خوردن یا سفر «بهترین» را تقلید کنیم.
این معمولاً استراتژی هوشمندانهای است؛ اعداد نشاندهنده واقعیت هستند.
اما این رویکرد معایبی نیز دارد.
رفتار عادی گروه اغلب رفتار مطلوب فرد را تحتالشعاع قرار میدهد.
برای مثال، مطالعهای نشان داد که اگر یک شامپانزه در گروهی راه موثری برای شکستن آجیل یاد بگیرد و سپس به گروه جدیدی منتقل شود که از روش کماثرتر استفاده میکند،
شامپانزه ترجیح میدهد روش برتر را کنار بگذارد و از استراتژی گروه جدید استفاده کند تا با آنها هماهنگ شود.
انسانها نیز مشابه شامپانزهها رفتار میکنند. فشار درونی برای تبعیت از هنجارهای گروه بسیار زیاد است.
پاداش پذیرش شدن اغلب بیشتر از پاداش برنده شدن در یک بحث، باهوش به نظر رسیدن یا یافتن حقیقت است.
در بیشتر موارد، ما ترجیح میدهیم با جمع اشتباه کنیم تا اینکه به تنهایی درست باشیم.
ذهن انسان میداند چگونه با دیگران کنار بیاید و ذاتاً تمایل دارد با دیگران همراه باشد.
میتوانید این میل را نادیده بگیرید و انتخاب کنید که به گروه بیتوجه باشید یا به نظر دیگران اهمیت ندهید، اما این کار انرژی میبرد.
مخالفت با جریان فرهنگ خودتان تلاش بیشتری میطلبد.
وقتی تغییر عادات به معنای مقابله با گروه است، تغییر غیرجذاب میشود.
اما وقتی تغییر عادات به معنای هماهنگی با گروه است، تغییر بسیار جذاب میشود.
تقلید از قدرتمندان
انسانها در سراسر جهان به دنبال قدرت، پرستیژ و جایگاه اجتماعی هستند.
ما به دنبال مدالها و نشانها روی کتهای خود هستیم.
دوست داریم در عناوینمان کلماتی مانند رئیس یا شریک داشته باشیم.
تمایل داریم مورد تأیید، تحسین و تشویق قرار بگیریم.
این گرایش شاید خودخواهانه به نظر برسد، اما در کل تصمیم هوشمندانهای است.
در طول تاریخ، فردی با قدرت و جایگاه بالاتر دسترسی بیشتری به منابع داشته، دغدغه کمتری برای بقا داشته و به عنوان شریکی جذابتر شناخته شده است.
ما به رفتارهایی کشیده میشویم که برایمان احترام، تأیید و تحسین به ارمغان میآورند.
میخواهیم کسی باشیم که در باشگاه قادر است حرکتهای دشوار انجام دهد، یا نوازندهای که پیچیدهترین آکوردها را مینوازد،
یا والدینی که فرزندان موفقتری دارند، چرا که اینها ما را از دیگران متمایز میکند.
وقتی در جمع جا افتادیم، به دنبال راههایی برای برجسته شدن میگردیم.
به همین دلیل است که ما اینقدر به عادات افراد بسیار موفق توجه میکنیم.
رفتار افراد موفق را تقلید میکنیم زیرا خودمان نیز خواهان موفقیت هستیم.
بسیاری از عادات روزمره ما بازتاب رفتار افرادی است که به آنها احترام میگذاریم.
ما راهبردهای بازاریابی موفقترین شرکتها را کپی میکنیم.
دستور غذاهای آشپز محبوبمان را امتحان میکنیم.
سبک داستانسرایی نویسنده مورد علاقهمان را به کار میگیریم.
سبک ارتباطی رئیس خود را تقلید میکنیم.
ما از افرادی تقلید میکنیم که به آنها حسادت میکنیم.
افراد با جایگاه اجتماعی بالا از تأیید، احترام و تحسین دیگران برخوردار هستند.
این یعنی اگر یک رفتار بتواند تأیید، احترام و تحسین دیگران را برای ما به همراه داشته باشد، آن رفتار را جذاب مییابیم.
ما همچنین از رفتارهایی که جایگاه ما را پایین میآورند دوری میکنیم.
برای مثال، حیاط خود را مرتب نگه میداریم تا فرد شلخته محله نباشیم.
وقتی مادرمان به خانه ما میآید، خانه را تمیز میکنیم تا مورد قضاوت قرار نگیریم.
ما مدام از خود میپرسیم: «دیگران درباره من چه فکری خواهند کرد؟» و رفتارمان را بر اساس پاسخ تغییر میدهیم.
خواهران پولگار—نابغههای شطرنج که در ابتدای این فصل به آنها اشاره شد—شواهدی از تأثیر قوی و ماندگار فشارهای اجتماعی بر رفتار ما هستند.
آنها هر روز ساعتها شطرنج تمرین میکردند و این تلاش فوقالعاده را سالها ادامه دادند.
اما این عادات تا حدی جذاب باقی ماندند زیرا در فرهنگ آنها ارزشمند بودند.
از تحسین والدینشان گرفته تا دستیابی به نشانهای مختلف موفقیت مانند استادبزرگ شدن، دلایل بسیاری برای ادامه تلاش وجود داشت.